علیعلی، تا این لحظه: 14 سال و 19 روز سن داره

قدم به قدم با علی عزیز مامان و بابا

سفر

مدتها بود که بابایی یه مطلبی رو می خواست بهم بگه. تا می نشستیم صحبت کنیم یه کم که گرم می شدیم و پیازداغش رو زیاد می کرد یه جوری می شد که نمی تونستیم ادامه بدیم. یا صدا می زدن یا یکی می اومد. خلاصه من فک می کردم بابایی فیلش یاد هندستون کرده و مثل اوایل ازدواجمون که حرفش رو می پیچوند تا با نازکشیدن و قربون صدقه رفتن محبت و دوست داشتنش رو بهم نشون بده، می خواد از دوست داشتن حرف بزنه، گاهی هم پیش خودم می گفتم نکنه سر کاریه. خلاصه شبی که ماما ناینا مهمون داشتن (خانواده فرزانه) بعد از دفتنشون بالاخره نشستیم یه گوشه و پچ پچ کردیم و گفت اسممون رو نوشته برای کربلا. اونم کمتر از یه ماه دیگه باید بریم. راستش جا خوردم. هم خوشحال شدم هم ناراحت. فقط به با...
27 مهر 1392

روز عرفه

امروز روز عرفه است. چقدر دعای این روز رو دوست دارم. یادم نمی یاد پارسال این موقع کجا بودم و آیا این دعا رو خوندم یا نه. فک کنم تو خونه خوندیم. فقط یادمه یه سالی که هنوز تهران بودم قسمتهایی از این دعا رو تو اتوبوس خوندم. داشتم می اومدم پیش بابایی. فک کنم همون سالی که رئیسمون هفته بعدش (عید غدیر) هم مرخصی داد دوباره اومدم. و چقدر خوشحال بودم.  دوست دارم امروز یه جای خوبی برم واسه دعا. یعنی علی می شینه یه گوشه تا من با تمرکز دعا بخونم؟ 
23 مهر 1392

مکالمه تلفنی

ماههاست (دو تا سه ماه) که سرفه های علی قطع نمی شه. کم و زیاد می شه ولی کامل قطع نمی شه. از هر داروی خانگی و شربت که مرفی شد یا خودم می دونستم بهش دادم. فقط یه متخصص اطفال خوب باید ببرم که نبردم متاسفانه. به امید بابایی نباید بشینم چون هم دیر از سر کار برمی گرده و هم روزها کوتاه شده و تا می رسه یه استراحتی بکنه شب می شه!!! تصمیم گرفتم خودم دست بکار بشم. آدرس و تلفن مطب دکتر گشتاسبی رو گرفتم از همکارم. خیلی تعریفش رو می کرد. خلاصه بعد از کلی برنامه ریزی امروز قصد داشتم ببرمش مطب. خوشبختانه صبحها می شینه و می تونم از سر کار ببرمش. دیشب مدارکش رو آماده کردم اما چشمتون روز بد نبینه نصف شب بیدار شده و با تهوع شدیدی که صدای زیر و رو شدن معده اش رو ...
23 مهر 1392
1